مهمانی خدا
یادش بخیر، بچه که بودیم ماه مبارک که فرا می رسید همه اعضای خانواده به نوبت غسل می کردیم و برای مهمانی خدا آماده می شدیم، آن زمان خبری ازگوشی موبایل نبود حتی در ولایت ما کسی تلفن ثابت هم نداشت.
چقدر زیبا بود سحرها که بیدار می شدیم من وخواهرم برای بیدار کردن خانه ی عمو که دیوار به دیوارخانه ما بودند می رفتیم به شیشه پنجره آن ها می زدیم که بیدار شوند و برادر کوچکتر را برای بیدار کردن خانه خاله می فرستادیم و همین جوری آن ها هم اقوام و همسایه های خود را بیدار می کردند.
واما حال و هوای خانه خود ما! صفا و صمیمیتی داشت که یادآوری خاطراتش بعد از سال ها ما را بر سر ذوق می آورد، پدر، ،مادر، برادر و خواهر همه کنار هم سرسفره سحری می نشستیم. البته گاهی اوقات پسرخاله و پسر دایی هایم که از افطار مهمان برادرهایم بودند تا سحر می ماندن و بعد از سحری به مسجد که نزدیک خانه ما بود می رفتند تا نماز صبح را با اهالی روستا در مسجد اقامه کنند.
بعد از نماز صبح هر کدام از اهل منزل مشغول کاری می شدند، یکی مشغول مرور درس هایش،یکی جزء خوانی می کرد، یکی مشغول نظافت و یکی کارهای کشاورزی و دامداری.
یادش بخیر چه روزهایی بود الان همه بزرگ شده و هر کدام در شهری ساکن هستند و یقینا آنها نیز از این خاطرات مشترک برای فرزندان و همسران خود خواهند گفت.
من هر چه فکر میکنم و می بینم الان در اکثر خانواده ها بجز خانواده متدین آن هم از هر خانواده یک نفر یا شاید اصلا کسی برای سحر بیدار نشود، وظیفه ما خیلی سنگین است باید کاری کنیم که اعتقادات مثل قبلا در بین خانواده ها رواج پیدا کند و همه ی خانواده ها آن حال وهوای معنوی در بینشان توسعه پیدا کند.
ان شاءالله با دعای امام زمان (عج ) همه ی همت خود را بکار بگیریم و بتوانیم قدمی در راه تبلیغ دین اسلام برداریم.
#اولین_روزه_من
#به_قلم_خودم